و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم