ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم