برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن