کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده