همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر