ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟