عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟