ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟