میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟