شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟