مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن