شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست