کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده