از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
یکی بیاید این نخل را تکان بدهد
به ما که مردۀ جهلِ خودیم، جان بدهد
درخت، جلوۀ هموارۀ بهاران بود
اگرچه هر برگش قصۀ زمستان بود
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم