ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام