چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست