سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت