پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر