مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود