ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد