سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد