ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده