هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است