عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است