آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش