امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی