عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را