چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست