هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را