خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده