مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست