بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها