خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام