گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده