خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را