چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست