آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خواند
از فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند
نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همان‌قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
آه ای شهر دوست‌داشتنی
کوچه پس کوچه‌های عطرآگین
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمی‌تر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر
در مشت خاک ریشۀ شمشاد می‌دود
همچون نسیم در قفس آزاد می‌دود
به منبر می‌رود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
عاشق شده‌ست دانه به دانه هزار بار
دل‌خون و سینه‌چاک و برافروخته «انار»
گل‌های عالم را معطر کرده بویت
ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت
