ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد