مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست