ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام