ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را