چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را