تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار