خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را