یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز