غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...