پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...