غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش