ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها