مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود